سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یکی را دوست میدارم

یکی را دوست میدارم  
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست میدارم
ولی افســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس
او هر گز نگاهم را نمیخواند ....

به برگ گل نوشتم من

به برگ گل نوشتم من

که او را دوست میدارم

ولی افســــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس

او گل را به زلف کودکی آویخت ،‏تا او را بخنداند

 

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم

ولی ناگه ز ابر تیره برقی جست و روی ماه تابان را بپوشانید

 

من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم

سینه مالامال درد اما دلی بی کینه دارم

پاکبازم من ولی در آرزویم عشق بازیست

مثل هر جنبنده ای من هم دلی در سینه دارم

من عاشق ،‏عاشق شدنم

 

در کدامین مکتب و مذهب  جرم است پاک بازی

در جهان صدها هزاران پاک باز در سینه دارم

کار هر کس نیست مکتب داری این پاک بازان

هدیه از سلطان عشق بر هر دو پایم کینه دارم

کینه دارم

من عاشق عاشق شدنم

من عاشق ،‏عاشق شدنم

 

من از بیراه های حله برمیگردم و آواز شب دارم

هزارویک شبی دیگر نگفته زیر لب دارم

مثال کوره میسوزد تنم از عشق

امید طرب دارم

حدیث تازه ای از عشق مردان حلب دارم

من عاشق عاشق شدنم

من عاشق ،‏عاشق شدنم

 

من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم

سینه مالامال درد اما دلی بی کینه دارم

پاکبازم من ولی در آرزویم عشق بازیست

مثل هر جنبنده ای من هم دلی در سینه دارم

من عاشق ،‏عاشق شدنم

 

شعر :‏معین

 

اصل شعر :

یکی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستت به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
زابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند .